ماجراهای دهقان فداکار


تقديم به روح ازبرعلى حاجوى
 يك داستان واقعى بود. نه كوكب خانم بود و نه كبرى و نه آرش كمانگير و نه رستم دستان. يك داستان واقعى بود. حتى همين واقعيت را هم سانسور شده نوشتندش. بعد از سالها كه روح ناسيوناليست فاشيستى آرياييها گل كرد يادشان افتاد يك تُرك دهقان و فداكار دارد در كتابهاى درسيشان تبليغ مى شود. يادشان افتاد كه او وقتى با روزنامه حرف مى زند احتياج به مترجم دارند چون فارسى را بلد نيست و تُركى حرف مى زند. اين خيلى خطرناك بود برايشان. آنها يك تُرك فارسيزه شده مى خواهند نه يك تُرك واقعى را. وقتى اتو كشيده هايى مثل على دايى ها هستند كه جان مى دهند به فارسى برايشان فدايى شوند چه نيازى است به دهقان تُرك فداكار؟
او نمى توانست سوار اتوبوس شاهزادگان آريايى بشود.
او هرگز سخنى از كوروش مجعول ننوشت تا دل پرشين جماعت را به دست آورد.
او روشنفكرى نشد كه بر عليه مكتب تبريز و زبان تركى چيز بنويسد.
او قورد بود و قورد ماند و مانقورد نشد.
پس براى همين داستان ازبرعلى حاجوى را كُشتند.
آنها داستانى را كُشتند كه واقعيتِ ميليونها ترك در ممالك محروسه بود.
و اما واقعيت هاى سانسور شده از داستان واقعى دهقان فداكار :
١- اسم واقعیش ازبرعلی حاجوى بود!
٢- قطار بعد از آتش زدن لباس نایستاد، بعد از شلیک با تفنگ شکاری متوقف شد.
٣ - بعد از ایستادن قطار، مردم پیاده شدند و کتکش زدند! آنقدر زدندش كه حدود ٣٥ روز در بيمارستان بسترى شد و همه ى دار و ندارش را خرج بيمارستان كرد!
و نهايتش اينكه فداكارى و دهقان فداكارش را كُشتند چون يك " ديگرىِ آزربايجانى" بود نه " آزربايجانىِ ديگرى" !
هم درگذشت. مجسمه ریزعلی را در یکی از میادین میانه نصب کرده بودند، دیده بود و پرسیده بود چقدر شده است؟ شنیده بود ۷ میلیون، گفته بود ۷ میلیون را می‌دادند خودم، شب و روز، زمستان و بهار می‌ایستادم به‌جایش. ریزعلی که به کتاب هم راه یافت از محرومیت نجات نیافت.

ناگفته‌هایی از دهقان فداکار آیا میدانستید همسر ایشان هم یک قطار را از حادثه نجات داد؟

Comments

Popular posts from this blog

ترانه‌ای از دلنیا رزازی(دڵنیا رەزازی)وفیلمی بسیار تکاندهنده از لحظه وقوع زلزله کرمانشاه

بسیار زیباست دنیا را از یک زاویه ی دیگر ببینیم!!!